بازخواني حقارت رژيم پهلوي و غارت منافع ملي ايران در خاطرات سفراي امريکا و انگليس(3)


 






 

نقدي بر کتاب خاطرات دو سفير به قلم ويليام سوليوان و سرآنتوني پارسونز
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
 

حمايت از ديکتاتور در تخريب منافع ملي
 

مورد ديگري که جا دارد به آن اشاره شود، اقدامات مخرب فرهنگي اي است که به قصد اسلام زدايي از ايران و جايگزيني اخلاقيات منحط غربي صورت مي گرفت. نقطه اوج اين گونه سياست ها در جشن هنر شيراز نمودار شد که به رياست عاليه فرح ديبا برگزار مي شد و هر دو سفير از اين واقعه به عنوان يکي از عوامل جدي نارضايتي و اعتراض مردم ياد کرده اند.
آنتوني پارسونز در اين باره خاطرنشان مي سازد که پس از اجراي يک نمايش مستهجن در شيراز، در يکي از ملاقات هاي خود با شاه ضمن اشاره به آن، انجام چنين نمايشي را به طور تلويحي محکوم مي کند:
من به خاطر دارم که اين موضوع را با شاه در ميان گذاشتم و به او گفتم اگر چنين نمايشي به طور مثال در شهر «وينچستر» انگلستان اجرا مي شد کارگردان و هنرپيشگان آن جان سالم به در نمي بردند. شاه مدتي خنديد و چيزي نگفت.(1)
بدين ترتيب وي سعي دارد مسئوليت تمامي اين مسائل را بر دوش شاه و دربار بيندازد و دولت انگليس را در وقوع چنين مسائلي کاملاً تبرئه کند. اما جا داشت که وي به ريشه يابي علل واقعي وقوع چنين مسائلي نيز مي پرداخت و به عنوان نمونه از کارکردهاي ديرينه شبکه هاي فراماسونري و لاتاري و ديگر انجمن هاي استعماري اي که برنامه هاي گوناگوني را در زمينه هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي دنبال مي کردند، سخن به ميان مي آورد. سکوت مطلق آقاي پارسونز و همچنين سوليوان راجع به اين گونه محافل و انجمن ها که در دوران پهلوي نقش هايي اساسي در حوزه هاي مختلف برعهده داشتند، به معناي آن نيست که مردم ايران نيز در آن هنگام نسبت به آنها بي تفاوت بودند. از نگاه مردم، فاجعه اي تحت عنوان «چشن هنر شيراز»، صرفاً به دربار پهلوي و فرح ديبا ختم نمي شد، بلکه اين فاجعه به عنوان ماحصل و برآيند سلطه خارجي بر ايران اسلامي به شمار مي آمد. به همين ترتيب، مسائلي مانند سرکوبگري ساواک، اختناق، سانسور مطبوعات، فقدان آزادي انتخابات، به يغما رفتن پول نفت، نظامي گري بي رويه، بروز اختلافات طبقاتي در مقياس شهري و کشوري و...جملگي در يک چارچوب وسيع تر از صرف دربار و دولت پهلوي مورد تجزيه و تحليل قرار مي گرفت. سخنان کارتر در ضيافت شام شب اول ژانويه 1978 بر محور حمايت جدي و همه جانبه از شاه، هر چند تعجب برخي از سياستمداران امريکايي را که معتقد به اتخاذ روش هاي حسابگرانه تر در اين زمينه بودند، برانگيخت، اما براي مردم ايران که طي نزديک به سه دهه آثار و تبعات سلطه امريکا بر کشورشان را با تمام وجود احساس مي کردند، جز بيان يک حقيقت آشکار نبود.
شرح وقايع زمان آغاز و اوج گيري حرکت انقلابي مردم از يک سو و سياست هاي اتخاذ شده توسط امريکا و انگليس در قبال اين وقايع و تحولات از سوي ديگر، جبهه متحدي را به نمايش مي گذارد که همه تلاش خود را بر مهار اين حرکت به منظور دفاع از منافع مشترک گذارده است. شاه در پي حفظ مقام و موقعيت خويش است و امريکا و انگليس در پي حفظ شاه به خاطر استمرار استيلا و سودجويي خود در ايران. جالب اينجاست که شاه در اين مقطع بيش از هر زمان ديگري لازم مي بيند تا سرسپردگي خود را به حاميانش ابراز دارد و اين نکته را به آنها گوشزد کند که هيچ فرد يا رژيم سياسي ديگري از عهده اين نحو خدمتگزاري به اربابان خويش برنمي آيد:
در پايان اين ملاقات، شاه سؤال غير منتظره اي را مطرح کرد و گفت آيا دولت انگلستان هنوز از او پشتيباني مي کند؟ و در تکميل اين سؤال افزود که اميدوار است ما اين واقعيت را دريابيم که استقرار هر رژيم ديگري در ايران از نظر منافع انگلستان کمتر مطلوب خواهد بود. من با اشاره به مضمون پيام نخست وزير انگلستان که در ابتداي ملاقات با شاه تسليم کرده بودم، اطمينان هاي لازم را به او دادم و گفتم مي تواند روي اين قول من حساب کند که ما نه از انجام تعهدات خود طفره خواهيم رفت و نه درصدد بيمه کردن منافع آينده خود با مخالفان برخواهيم آمد.(2)
با توجه به سوابق رابطه ميان شاه و دولت هاي امريکا و انگليس و با توجه به آنچه از اين پس روي مي دهد مي توان اطمينان داشت که هر دو طرف گفت و گو در اين جلسه، بناي خود را بر صداقت گذارده اند و مکنونات قلبي شان را به يکديگر بيان مي دارند. جلسات سه جانبه شاه، سوليوان و پارسونز که به منزله يک «ستاد عالي حل بحران» عمل مي کرد، قرينه ديگري بر اين واقعيت است که دو کشور مزبور تمامي توانشان را براي حمايت از عامل خود در ايران به کار گرفته بودند. البته سوليوان در تشريح اين جلسات سعي کرده است تا ضمن اشاره به اصل تشکيل آن، محتواي آن و به ويژه نقش هدايتي خود و سفير انگليس را در اين مقطع از زمان پوشيده دارد. به گفته وي در اين دوره با ابتکار و تمايل شخص شاه، او و پارسونز سفير انگليس يک روز در ميان با محمدرضا ملاقات مي کردند، اما از ادامه صحبت او چنين برمي آيد که اين جلسات عمدتاً به صحبت و در واقع سخنراني شاه درباره نقشه ها و برنامه هايش براي آينده رژيم و از جمله تصميم او به حرکت در چارچوب قانون اساسي مي گذشت. سوليوان خاطرنشان مي سازد که شاه کمتر نظر او و همتاي انگليسي اش را در مورد مسائلي که عنوان مي کرد مي پرسيد، ضمن آنکه آنها هم دستورالعملي از طرف دولت متبوع خود براي ارايه به شاه نداشتند؛ اما اين روايت از جلسات مزبور نمي تواند منطبق بر واقعيت باشد، چرا که بعيد و غيرمنطقي مي نمايد که شاه در کوران حوادث، هر يک روز در ميان سفراي مزبور را به کاخ دعوت کند و صرفاً براي آنها جلسه سخنراني پيرامون طرح ها و برنامه هاي خود تشکيل دهد و اين دو سفير نيز در کمال آرامش و متانت به اين سخنراني تا انتها گوش فرا دهند. بي شک اگر شاه توانسته بود بر حرکت انقلابي مردم فائق آيد، آن گاه ما مي توانستيم در خاطرات سفراي مزبور از نقش آنها در برنامه ريزي و هدايت شاه و اطرافيانش اطلاعات بيشتري دريافت داريم، چرا که در آن هنگام سعي مي شد تا سهم بيشتري از آن «پيروزي» را به خود اختصاص دهند، اما اينک به دلايل گوناگون، از جمله کمرنگ کردن نقش و سهم خود در «شکست»، سوليوان خود را صرفاً در نقش يک شنونده سخنراني هاي مکرر شاه عنوان مي دارد. واقعيت جز اين نمي تواند باشد که جلساتي در اين سطح، نه صرفاً براي سخنراني شاه بلکه به منظور تبادل نظر پيرامون مسائل جاري و راهيابي براي «بحران» تشکيل مي شد و طبيعتاً آخرين رهنمودها و توصيه هاي امريکا و انگليس توسط سفرايشان به شاه ارايه مي گرديد.
البته پيداست که سرعت تحولات از يک سو و موضع گيري هاي مدبرانه و قاطعانه امام خميني به عنوان رهبر حرکت انقلابي مردم از سوي ديگر، تمامي طرح ها و برنامه هاي شاه و حاميانش را در طول اين مدت بي نتيجه گذارد. تغيير پي در پي دولت ها، اتخاذ برخي تصميمات اصلاحي مثل بازگرداندن تاريخ هجري شمسي، برکناري و دستگيري برخي از مسئولان مثل هويدا، نصيري، مجيدي، نيک پي و ديگران و اعلام آغاز حرکت براي مبارزه با فسادهاي اقتصادي درباريان و خانواده سلطنتي، هيچ يک کوچک ترين تأثيري در اراده رهبري و مردم براي سرنگوني رژيم شاه نداشت، چرا که براي همگان، فساد ذاتي اين رژيم محرز بود و حرکاتي از اين دست جز يک فريبکاري آشکار به شمار نمي آمد؛ به عنوان نمونه هنگامي که شريف امامي با شعار «مبارزه با فساد» روي کار آمد، براي همگان بي بنياني و توخالي بودن اين شعار و حرکت آشکار شد و نه تنها بر اعتماد مردم به رژيم افزوده نشد، بلکه بدبيني ها نسبت به آن اوج گرفت، چرا که شريف امامي خود با قرار داشتن در رأس شبکه فرماسونري، يکي از اصلي ترين مهره هاي اشاعه و تعميق مفاسد و ناهنجاري هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي به شمار مي آمد. هوشنگ نهاوندي ــ رئيس دفتر مخصوص فرح ديبا ــ در خاطرات خود، شريف امامي را اين گونه توصيف مي کند: «او در تحريک و توطئه و همچنين در آميختن سياست و کاسبي، مهارتي به نهايت داشت. به او لقب آقاي 5% داده بودند.»(3) اعطاي اين لقب به خاطر آن بود که وي به دليل مقام و موقعيت دولتي و به ويژه جايگاهي که در شبکه ماسوني کشور داشت از تمامي يا اکثر قراردادهاي پيمانکاري، 5 درصد دريافت مي داشت. به گفته نهاوندي
در اواخر دهه شصت [ميلادي]، با فشار شاه، مسلک هاي گوناگون «ماسوني» در هم ادغام و يگانه شدند و لژ بزرگ ايران را تشکيل دادند، «جعفر شريف امامي» با آنکه تازه به سلک فراماسون ها درآمده بود، برخلاف سنت هاي ماسوني به عنوان «استاد اعظم» لژ برگزيده شده و پياپي نيز به اين مقام انتخاب مي شد.(4)
طبيعي است چنين افرادي هرگز قادر به ايجاد کوچک ترين خوشبيني و اميدي در ميان مردم نبودند.
نکته ديگري که در خاطرات سفراي امريکا و انگليس جلب توجه مي کند تلاش آنها براي ارايه يک چهره رئوف و انساني از شاه و مقاومت وي در برابر سرکوب و کشتار مردم به رغم فشار روزافزون نظاميان براي دست زدن به اين گونه اقدامات است. اما برخلاف اين ادعا بايد گفت که رژيم پهلوي با برخورداري از حمايت همه جانبه امريکا و انگليس آنچه را که در توان داشت براي سرکوب مردم به کار برد ولي موفقيتي برايش حاصل نشد. در پي درج مقاله موهني با امضاي «رشيدي مطلق»، دستگاه سرکوبگر شاه در روز نوزدهم دي معترضان به اين مقاله را در قم به خاک و خون کشيد. همين اتفاق در مراسم چهلم شهداي قم در تبريز و پس از آن در يزد و ديگر شهرهاي کشور تکرار شد. بنابراين رژيم از دست زدن به روش هاي خشونت آميز هيچ ابايي نداشت، اما آنچه باعث ترديد تصميم گيران در منحصر ساختن تمامي اقدامات به اين گونه روش ها بود نتيجه معکوسي بود که از آن حاصل مي شد. در واقع پس از هر موج سرکوب و کشتار، نفرت بيشتري از رژيم شاه به وجود مي آمد و بخش هاي بيشتري از جامعه پا در ميدان مبارزه و انقلاب مي گذاردند. آنچه در اين مقوله مورد غفلت سفراي امريکا و انگليس قرار گرفته است، مفهوم محوري، اساسي و بنياني «شهادت» است که بدون توجه به آن، هر گونه تحليل و تفسيري از حرکت انقلابي مردم ايران و پيروزي آن در 22 بهمن 57، ناقص و ابتر و بلکه گمراه کننده به نظر مي رسد. اوج گيري روحيه شهادت طلبي و فراگيري آن، به ويژه در ميان قشر جوان و انقلابي، عاملي را وارد صحنه اجتماعي ايران ساخته بود که تمامي محاسبات مبتني بر کشتار را برهم مي زد. دستکم خود شاه به خوبي از اين قضيه آگاهي داشت و آن را در محاسباتش براي مواجهه با حرکت انقلابي مردم دخالت مي داد:
شاه چنين عملي را مثمرثمر نمي دانست و پيش بيني مي کرد که شدت عمل موجب آغاز مرحله ديگري از انقلاب و تبديل تظاهرات به عمليات تروريستي و خرابکاري و شورش مسلحانه خواهد شد.(5)
با اين همه، اين بدان معنا نبود که فرماندهان و فرمانداران نظامي تا حد ممکن از اسلحه براي فروخواباندن اعتراض هاي مردمي بهره گيري نکنند. شهادت و جراحت هزاران نفر در طول 14 ماه حاکي از اين واقعيت است؛ بنابراين حتي اگر پاره اي عوارض ناشي از ابتلاي محمدرضا به سرطان را نيز در نوع تصميم گيري هاي وي دخيل بدانيم، اما با نگاهي به سير وقايع بايد گفت از اسلحه تا حد امکان بهره گيري به عمل آمد. کما اينکه به گفته پارسونز همزمان با آغاز ماه محرم و برخاستن فريادهاي الله اکبر از پشت بام ها، تنها در يک شب 500 نفر به ضرب گلوله به شهادت رسيدند.(6) البته در اين زمينه وضعيت و ساختار نيروي انساني بدنه ارتش و نيروهاي انتظامي را که پيوندهاي عاطفي، ديني و حتي سياسي با جامعه داشتند نبايد از نظر دور داشت. همچنين هوشياري رهبر انقلاب و هدايت کنندگان تظاهرات مردمي به منظور جلوگيري از هرگونه برخورد مسلحانه با نيروهاي نظامي و انتظامي که مي توانست عامل تحريک جدي آنها براي مواجهه خشونت آميز با مردم باشد نيز نقش بسيار مؤثري در بازدارندگي رواني نيروهاي مسلح از به کارگيري گسترده اسلحه در مواجهه با تظاهرکنندگان داشت.
در عين حال، اعلام حمايت هاي نامحدود و بي قيد و شرط دولت کارتر از «هرگونه اقدام» شاه براي مقابله با نهضت انقلابي مردم ايران، نکته اي است که نبايد از آن چشم پوشيد. جيمي کارتر که بزرگ ترين قهرمان شعارهاي حقوق بشري امريکا به شمار مي آمد و تاکنون هم هيچ يک از رؤساي جمهوري امريکا همسان او در شعارهاي انتخاباتي خود از حقوق بشر دفاع نکرده اند، از همان ابتدا ماهيت اين گونه شعارهاي سياستمداران امريکايي را برملا ساخت. دعوت از شاه براي مسافرت به واشنگتن درحالي که شهرت او در برپايي يک حاکميت استبدادي و خفقان آميز، عالمگير بود و سپس بازديد از شاه در تهران و تعريف و تمجيد از او و تأکيد بر ثبات و استحکام رژيم پهلوي، نشان از اين واقعيت داشت که حقوق انساني و سياسي مردم ايران هيچ ارزش و اهميتي براي رئيس جمهور امريکا ندارد. اما آنچه اين مسئله را بيش از پيش آشکار ساخت، حمايت دولت کارتر از به کارگيري روش هاي سرکوبگرانه براي به تسليم کشاندن آزادي خواهان ايراني بود. به گفته سوليوان بلافاصله پس از واقعه خونبار 17 شهريور، کارتر طي يک تماس تلفني حمايت خود را از شاه اعلام مي دارد:
...به فاصله کمي پس از اين تلفن، پرزيدنت کارتر هم به شاه تلفن کرد. از جزييات سخنان رئيس جمهور در اين مکالمه تلفني اطلاع ندارم، ولي بعداً به من ابلاغ شد که رئيس جمهوري در اين گفت و گوي تلفني مراتب پشتيباني خود را از شاه اعلام کرده...به هر حال تلفن رئيس جمهوري امريکا به شاه در آن شرايط مهم ترين تقويت روحي براي او به شمار مي رفت...(7)
جالب است که اين گونه اعلام حمايت ها به صورت مستمر ادامه مي يابد و حتي از آن پس، دولت امريکا شاه را مؤکداً تشويق و تحريک به بهره گيري هر چه بيشتر از ابزار سرکوب در قالب تشکيل دولت نظامي يا حتي دست يازيدن به يک عمليات کشتار جمعي تحت عنوان «کودتا» مي نمايد:
پاسخ واشنگتن اين بود که به نظر دولت امريکا بقاي شاه حايز کمال اهميت است و امريکا از هر تصميمي که وي براي تثبيت قدرت و موقعيت خود اتخاذ کند حمايت خواهد کرد. در پاسخ واشنگتن با صراحت به اين موضوع اشاره شده بود که اگر شاه براي استقرار نظم و تثبيت حکومت خود استقرار يک دولت نظامي را ضروري تشخيص دهد امريکا آن را تأييد خواهد کرد و از متن پيام چنين مستفاد مي شود که امريکا از هر اقدامي در جهت پايان بخشيدن به اوضاع بحراني ايران و سرکوب مخالفان حمايت مي کند.(8)
محتواي اين پيام و حتي تحکم موجود در آن در قالب الفاظ و عبارات خاص براي کشتار گسترده مردم، آشکارتر از آن است که نياز به توضيح بيشتري داشته باشد.
مسئله اي که در اينجا مطرح مي شود و درخاطرات سفير امريکا مورد تأکيد ويژه قرار گرفته اين است که اتفاق نيفتادن چنين کشتاري در ابعاد مورد نظر کاخ سفيد به دليل وجود اختلاف نظر ميان سفير امريکا در تهران با سياستمداران امريکايي در واشنگتن و سردرگمي شاه و اطرافيانش در اين ميان بود يا آنکه براي اين مسئله بايد به دنبال واقعيت هاي ديگري گشت. در اين باره بايد گفت اگرچه اختلاف نظر ميان سوليوان و غالب اعضاي دولت کارتر و شخص رئيس جمهور امريکا، يک واقعيت است، اما اين اختلافات بيش از هر چيز ناشي از تفاوت مشاهدات عيني سوليوان در تهران و تصورات ذهني کارتر و مشاور امنيت ملي او در کاخ سفيد بود؛ به عبارت ديگر؛ سوليوان شخصاً در بطن قضايا قرار داشت و با جمع بندي کليه مسائل به اين نتيجه رسيده بود که يک حرکت گسترده نظامي سرکوبگرانه، نه امکان وقوع دارد و نه در صورت وقوع قادر به فرو خواباندن خشم و نفرت ميليون ها ايراني از حکومت وابسته پهلوي خواهد بود. در اين حال برژينسکي با حضور در کاخ سفيد بر مبناي تصورات و ذهنيات برگرفته شده از وقايع پيشين، از جمله ماجراي کودتاي 28 مرداد، مرتباً خواستار حل قضايا از طريق اعمال خشونت و در نهايت يک کودتاي خونين بود. نقطه اوج اين ذهنيت گرايي برژينسکي و دوري وي از واقعيات عيني، در روز 22 بهمن مشاهده مي شود که او همچنان در پي امکان سنجي براي انجام يک کودتا و نجات رژيم پهلوي از سقوط است و البته با عصبانيت غير قابل کنترل و فحاشي سوليوان به خود که از نزديک شاهد قضايا بود، مواجه مي گردد:
نهايت خشم و عصبانيت من در اين مکالمه موقعي بود که گفته شد برژينسکي درباره امکان ترتيب دادن يک کودتا براي استقرار يک رژيم نظامي به جاي حکومت در حال سقوط بختيار از من نظر مي خواهد. اين فکر و اين سؤال در آن شرايط به قدري سخيف و نامعقول بود که بي اختيار مرا به اداي يک کلمه زشت درباره برژينسکي وادار ساخت و اين فحاشي و بددهني بي سابقه، مخاطب من نيوسام را که مرد ملايم و متيني بود تکان داد.(9)
به هر حال، بايد گفت چنين ذهنياتي در مراحل مختلف حتي اگر با همراهي و تأييد سوليوان نيز مواجه مي شدند، اساساً کارآمدي لازم را براي به سکوت کشاندن مردم نداشتند. در واقع کساني که در متن اين موج قرار مي گرفتند، قادر بودند انرژي عظيم نهفته در آن را حس و درک کنند. به همين دليل سوليوان اگرچه تمامي پيام هاي حمايت آميز مقامات ارشد امريکايي را به شاه ابلاغ مي کرد ــ و البته مقامات مزبور مستقيماً نيز در گفت و گوي تلفني با محمدرضا بارها او را از حمايت همه جانبه شان مطمئن ساختند ــ اما به هر حال بر مبناي مشاهدات مستقيم خويش، بيش از آنکه به دنبال سرکوب نهضت باشد، در پي منحرف ساختن آن از مسير اصلي اش با بهره گيري از طرح هاي سياسي خاص بود، هرچند که بايد گفت او نيز در اين زمينه از ذهنيت گرايي مصون نمي ماند و به طرح ادعايي مي پردازد که حاکي از عدم شناخت دقيق و عميق او از رهبري انقلاب و آرمان هاي مردم مسلمان ايران در آن مقطع است:
اگر به پيشنهادات من توجه مي شد و امکان انتقال آرام و بدون خونريزي قدرت فراهم مي گرديد به منافع امريکا در ايران لطمه زيادي وارد نمي آمد و امريکاييان مقيم ايران هم مي توانستند به کار و زندگي خود ادامه دهند.(10)
البته ناگفته نماند که سوليوان پس از پيروزي انقلاب و در زمان دولت موقت تمام تلاش خود را به کار گرفت تا همچنان حضور امريکا در نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران نيز استمرار يابد و از اين طريق امکان تحرک و فعاليت در حساس ترين بخش هاي نظام نوپاي انقلابي فراهم آيد. وي بدين منظور به بزرگنمايي خطر اتحاد جماهير شوروي پرداخت تا از اين طريق زمينه هاي لازم را براي اجراي طرح هايش فراهم آورد:
درباره سياست کلي امريکا در ايران من بر اين اعتقاد باقي بودم که بايد همکاري و اعتماد متقابلي بين گروه حاکم جديد و نيروهاي مسلح ايران به وجود آورد و رهبران جديد ايران را قانع کرد که براي مبارزه با خطر کمونيسم به يک ارتش قوي احتياج دارند.(11)
در نهايت وي موفق مي گردد تا حضور مستشاران امريکايي در ارتش پس از انقلاب را هر چند با تعدادي کمتر، امکان پذير سازد:
پس از مباحثات بسيار، سرانجام ما در مورد تقليل تعداد اعضاي هيئت نظامي خود در ايران به بيست و پنج نفر به توافق رسيديم و قرار شد رئيس اين هيئت هم نسبت به رئيس فعلي درجه پايين تري داشته باشد.(12)
بي شک بايد حصول اين توافق ميان سفير امريکا و دولت موقت را که در آن هنگام مسائل مربوط به ارتش را نيز زير نظر داشت، بزرگ ترين موفقيت براي ايالات متحده در شرايط جديد انقلابي به شمار آورد. اين مسئله گذشته از نکات نظامي خاص خود، بيانگر بسياري از مسائل در حوزه نگرش ها و تصميم گيري هاي دولت موقت نيز مي تواند باشد. در حالي که جهت گيري نهضت انقلابي مردم به سوي حذف سلطه امريکا بر ايران بود موافقت دولت موقت با استمرار حضور مستشاران امريکايي در ارتش بدان معنا بود که به طريق اولي مخالفتي از جانب آن دولت با استمرار حضور امريکايي ها در ديگر شئون مملکتي وجود ندارد و بديهي است چنانچه مخالفتي با اين گونه نگرش ها و تصميمات دولت موقت به عمل نمي آمد، امريکايي ها به سرعت از زمينه هاي موجود براي تثبيت موقعيت خويش در شرايط جديد نيز بهره مي گرفتند. در اظهارات سوليوان مي توان تأسف وي را از اينکه دولت موقت داراي قدرت مطلق در اجراي سياست ها و تصميماتش نيست، ملاحظه کرد: «بازرگان و اعضاي دولت او به حفظ روابط دوستانه با امريکا علاقه مند بودند ولي اداره امور کشور عملاً از دست آنها خارج بود.»(13) نگاهي به اظهارات مهندس بازرگان در مورد مسائل بين المللي در آن هنگام نيز حاکي از آن است که ايشان همسايه شمالي و کمونيست ها را بزرگ ترين و جدي ترين دشمن و خطر براي ايران مي دانست. لذا حساسيت هاي ايشان در اين راستا بود. البته گفتني است با حضور نيروهاي انقلابي و روشن بين در ارتش، مستشاران امريکايي امکان حضور بيشتر در موقعيت پيشين خود را نيافتند و بدين ترتيب يکي از خطرات جدي اي که مي توانست از طريق شکل دادن و فعال ساختن شبکه کودتا، متوجه انقلاب شود، مرتفع گرديد. اگر طرح و نقشه هاي سوليوان آن گونه که او طراحي و برنامه ريزي کرده بود، پيش مي رفت چه بسا که امروز از وي نيز به عنوان يک «کرميت روزولت» ديگر در تاريخ ايران ياد مي شد و صد البته او مي توانست به خاطر هوش و درايت سياسي خود در پي ريزي حساب شده يک کودتاي موفق، به آقاي برژينسکي که در انديشه طرح هاي عجولانه و احمقانه کودتايي بود، فخر بفروشد.

پي نوشت:
 

1.همان، ص 328.
2.همان، ص 348.
3.هوشنگ نهاوندي، آخرين روزها؛ پايان سلطنت و درگذشت شاه، لس آنجلس، 1383، ص 152.
4.همان، ص 153.
5.همان، ص 388.
6.همان، ص 391.
7.همان، ص 151 ــ 150.
8.همان، ص 158.
9.همان، ص 229.
10.همان، ص 204.
11.همان، ص 245.
12.همان، ص 246.
13.همان، ص 244.
 

منبع: نشريه 15 خرداد شماره 23